جهان نیستی. عالم قبل از وجود، عالم بعد از وجود: خلوت خود ساز عدم خانه را بازگذار این ده ویرانه را. نظامی. هستی او تا به عدم خانه بود نقش وجود از همه بیگانه بود. امیرخسرو (از آنندراج)
جهان نیستی. عالم قبل از وجود، عالم بعد از وجود: خلوت خود ساز عدم خانه را بازگذار این ده ویرانه را. نظامی. هستی او تا به عدم خانه بود نقش وجود از همه بیگانه بود. امیرخسرو (از آنندراج)
دبستان. مکتب، منهزم شدن در حرب. (مؤید الفضلاء)، پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور، خداوند ستور پشت ریش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، در باد دبور درآمدن. (منتهی الارب). در باد دبور شدن. (تاج المصادر بیهقی)، بچهارشنبه سفر کردن. بسفر رفتن در روز چهارشنبه. (منتهی الارب)، پشت ریش کردن، چنانکه پالان. پشت ستور ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی)، دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت. (منتهی الارب)، ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینۀ خود، مردن. سپری شدن، پشت دادن دولت. (مؤید الفضلاء) (غیاث)، {{اسم مصدر}} بدبختی. عسرت. عسر. نحوست. قضای بد. برگشت کار. داهیه. سیه بختی. سیه روزی. تیره بختی. صدمه. بیدولتی. وبال. مقابل اقبال. ممالۀ آن ادبیر است: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک. چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت چون جای دگر نهاد میباید رخت نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت. (منسوب به عنصری). امروز همی بینمتان بارگرفته وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته. منوچهری. چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بوعلی رااین ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص 203). افنیت عمرک ادباراً و اقبالاً. (تاریخ بیهقی ص 238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص 205). اما ممقوت شد (طغرل) هم نزدیک وی (مسعود) و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 254). اقبال نصیب دوستانت ادبار نصیب دشمنان باد. مسعودسعد. می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی. قومی در هاویۀ کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار بروی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 118). اندرآوردش بر قاضی کشان کاین خر ادبار را بر خر نشان. مولوی. ، (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایهالتعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)، ’و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم’. (قرآن 49/52) ، و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبداﷲعباس و جابر عبداﷲ انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همه دنیا بهتر است و در خبری دیگر: ’خیر مما طلعت الشمس’، بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضۀ نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 158 و 167). - ادبارالنجوم، سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142). ، {{ریشه از عربی، صفت}} در تداول فارسی، دشنام گونه ایست: بس کسا که نان خورد دلشاد او مرگ او گردد بگیرد در گلو پس تو ای ادبار رو هم نان مخور تانیفتی همچو او در شور و شر. مولوی
دبستان. مکتب، منهزم شدن در حرب. (مؤید الفضلاء)، پشت ریش گردیدن، چنانکه در ستور، خداوند ستور پشت ریش شدن. (تاج المصادر بیهقی)، در باد دبور درآمدن. (منتهی الارب). در باد دبور شدن. (تاج المصادر بیهقی)، بچهارشنبه سفر کردن. بسفر رفتن در روز چهارشنبه. (منتهی الارب)، پشت ریش کردن، چنانکه پالان. پشت ستور ریش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء) (زوزنی)، دوتا شدن گوش ناقه بسوی پشت. (منتهی الارب)، ریسمان چیزی چنان تابیدن که تابنده دست راست خود را بسوی بالا برد نه بسوی سینۀ خود، مردن. سپری شدن، پشت دادن دولت. (مؤید الفضلاء) (غیاث)، {{اِسمِ مَصدَر}} بدبختی. عُسرت. عُسر. نحوست. قضای بد. برگشت کار. داهیه. سیه بختی. سیه روزی. تیره بختی. صدمه. بیدولتی. وبال. مقابل اقبال. ممالۀ آن ادبیر است: ای ساخته بر دامن ادبار تنزل غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل. منجیک. چون می گذرد کار چه آسان و چه سخت این یک دم عاریت چه ادبار و چه بخت چون جای دگر نهاد میباید رخت نزدیک خردمند چه تابوت و چه تخت. (منسوب به عنصری). امروز همی بینمتان بارگرفته وز بار گران، جرم تن ادبار گرفته. منوچهری. چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). نعوذ باللّه چون ادبار آمد همه تدبیرها خطا میشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203). بوعلی رااین ناخوش نیامد که آثار ادبار میدید. (تاریخ بیهقی ص 203). افنیت عمرک ادباراً و اقبالاً. (تاریخ بیهقی ص 238). نعوذ باللّه من الادبار. (تاریخ بیهقی ص 205). اما ممقوت شد (طغرل) هم نزدیک وی (مسعود) و هم نزدیک بیشتر از مردمان و ادبار در وی پیچید و گذشته شد. (تاریخ بیهقی ص 254). اقبال نصیب دوستانت ادبار نصیب دشمنان باد. مسعودسعد. می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). بدسگالان تو از هر شادئی کوتاهدست مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز. سوزنی. قومی در هاویۀ کفران عصیان ولینعمت اسیر خذلان و ادبار ماندند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 4). ادبار نقض عهد و شومی غدر و مکر او در او رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). تقدیر آسمانی عصابۀ ادبار بروی او بازبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 342). افعال ایشان عصابۀ ادبار بر چشم همه بست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). شمس المعالی در آن میان روی خود بمن کرد و گفت بدان خواجه بنویس که الحرب سجال کار محاربت همواره در میان ملوک متفاوت بود و بر اقبال و ادبار دولت اعتماد نیست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 53). به نیشابور بنشست و خود را بمیخ ادبار بزمین فروبست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 118). اندرآوردش بر قاضی کشان کاین خر ادبار را بر خر نشان. مولوی. ، (اصطلاح احکام نجوم) بودن کواکب است در بیوت زائل الوتد. ادبار، نزد منجمان عبارتست از بودن ستاره در زائل وتد، چنانکه بودن ستاره را در مائل وتد توسط نامند. چنانچه در کفایهالتعلیم ذکر شده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)، ’و من اللیل فسبحه و ادبارالنجوم’. (قرآن 49/52) ، و پاره ای شب را پس تسبیح گو و پشت کردن ستاره، امیرالمؤمنین علی علیه السلام گفت و عبداﷲعباس و جابر عبداﷲ انصاری و انس مالک که دو رکعت فجر است سنت نماز بامداد و از رسول صلی اﷲ علیه و آله وسلم روایت کردند که آن دو رکعت است و ثواب آن از همه دنیا بهتر است و در خبری دیگر: ’خیر مما طلعت الشمس’، بهتر است از هرچه آفتاب برو تابد. ضحاک و ابن زید گفتند فریضۀ نماز بامداد است و مراد از نجوم ستارگانست یعنی عقیب غروبها و عقیبها عقیب آنگه ناپیدا خواهد شد بروشنائی روز. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 158 و 167). - ادبارالنجوم، سنت بامداد دو رکعت نماز است پس از نماز شام. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 5 ص 142). ، {{ریشِه اَز عَرَبی، صِفَت}} در تداول فارسی، دشنام گونه ایست: بس کسا که نان خورد دلشاد او مرگ او گردد بگیرد در گلو پس تو ای ادبار رو هم نان مخور تانیفتی همچو او در شور و شر. مولوی
کتخدا. خداوند خانه. (آنندراج) : چو از دل رفت شیرین جان چه باشد چو خصم خانه شدمهمان چه باشد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). چون توبه ام شکستی گر نیست وجه باده بفروش خانه من با خانه خصم خانه. امیرخسرودهلوی (از آنندراج). چند گوئی ز خانه کعبه کار با خصم خانه افتاده ست. میر حسن دهلوی (از آنندراج)
کتخدا. خداوند خانه. (آنندراج) : چو از دل رفت شیرین جان چه باشد چو خصم خانه شدمهمان چه باشد. امیرخسرو دهلوی (از آنندراج). چون توبه ام شکستی گر نیست وجه باده بفروش خانه من با خانه خصم خانه. امیرخسرودهلوی (از آنندراج). چند گوئی ز خانه کعبه کار با خصم خانه افتاده ست. میر حسن دهلوی (از آنندراج)
دیوانخانه. (غیاث اللغات). جای نشستن حاکم و عامل و دیوانخانه. و آن را در عرف هندوستان ’کچهری’ گویند. (آنندراج). رجوع به عمل شود: عمل خانه دل به فرمان توست زبان خود عمل دار دیوان توست. نظامی
دیوانخانه. (غیاث اللغات). جای نشستن حاکم و عامل و دیوانخانه. و آن را در عرف هندوستان ’کچهری’ گویند. (آنندراج). رجوع به عمل شود: عمل خانه دل به فرمان توست زبان خود عمل دار دیوان توست. نظامی
جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین). خانه نهانی که جوانان زن ناکرده دارند عیش های نهانی را. خلوت خانه پسران مجرد. خانه بی اغیار عزبی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : با ثنای تو عقد بسته بهم در عزب خانه عیسی مریم. سنائی. نفس نباتی ار به عزب خانه بازشد عیبش مکن که مادر بستان سترون است. انوری. باد ازو ناردانه کرده جدا چون عزب خانه های زنبور است. ؟ (از تاج المآثر). برسم جوانان نوخاسته عزب خانه و خلوت آراسته. نزاری قهستانی
جایی که مردان مجرد گرد آیند و با زنان بطور مشروع یا نامشروع مباشرت کنند. (فرهنگ فارسی معین). خانه نهانی که جوانان زن ناکرده دارند عیش های نهانی را. خلوت خانه پسران مجرد. خانه بی اغیار عزبی را. (یادداشت مرحوم دهخدا) : با ثنای تو عقد بسته بهم در عزب خانه عیسی مریم. سنائی. نفس نباتی ار به عزب خانه بازشد عیبش مکن که مادر بستان سترون است. انوری. باد ازو ناردانه کرده جدا چون عزب خانه های زنبور است. ؟ (از تاج المآثر). برسم جوانان نوخاسته عزب خانه و خلوت آراسته. نزاری قهستانی
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان، شهرستان بیرجند و محدود است از طرف شمال خاوری به دهستان مؤمن آباد از باختر به دهستان قیس آباداز شمال به دهستان گل فریز. جلگه ای و کوهستانی و معتدل و محصول غلات است، مردم آن از ایلات خوزستانند که در زمان نادرشاه به این محل کوچانده شده اند. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان قالیبافی. این دهستان از 19 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و 10598 تن تقریبی نفوس دارد. قراء مهم آن دهکده سهل آباد و مختاران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش درمیان، شهرستان بیرجند و محدود است از طرف شمال خاوری به دهستان مؤمن آباد از باختر به دهستان قیس آباداز شمال به دهستان گل فریز. جلگه ای و کوهستانی و معتدل و محصول غلات است، مردم آن از ایلات خوزستانند که در زمان نادرشاه به این محل کوچانده شده اند. شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آنان قالیبافی. این دهستان از 19 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده است و 10598 تن تقریبی نفوس دارد. قراء مهم آن دهکده سهل آباد و مختاران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
بتخانه. بتکده. جای بت: کسانی که از راه خدمتگری کنند آن صنم خانه را چاکری. نظامی. رنگ هر گنبدی جداگانه خوشتر از رنگ صد صنم خانه. نظامی. رجوع به صنم و صنم کده شود
بتخانه. بتکده. جای بت: کسانی که از راه خدمتگری کنند آن صنم خانه را چاکری. نظامی. رنگ هر گنبدی جداگانه خوشتر از رنگ صد صنم خانه. نظامی. رجوع به صنم و صنم کده شود
خانه ای که در زیر زمین برای سکونت ایام سرما سازند. (آنندراج) ، گلخانه. محلی که برای پرورش گل و گیاه در آفتاب رو با شیشه ها میکنند و با طرزی خاص بوسیلۀ پهن یا بخاری یا لولۀ آب گرم حرارت بدانجامیدهند. محل پرورش گل در زمستان. رجوع به گلخانه شود، آنجای از حمام که زیر آن خالی است ودر آن آتش می افروزند، حجره ای مر دواسازان را که داروها در آن میخشکانند. (ناظم الاطباء)
خانه ای که در زیر زمین برای سکونت ایام سرما سازند. (آنندراج) ، گلخانه. محلی که برای پرورش گل و گیاه در آفتاب رو با شیشه ها میکنند و با طرزی خاص بوسیلۀ پهن یا بخاری یا لولۀ آب گرم حرارت بدانجامیدهند. محل پرورش گل در زمستان. رجوع به گلخانه شود، آنجای از حمام که زیر آن خالی است ودر آن آتش می افروزند، حجره ای مر دواسازان را که داروها در آن میخشکانند. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 56هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 12هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 81 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه بادین آوا تأمین میشود. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان پیران بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 56هزارگزی جنوب باختری مهاباد و 12هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ خانه به نقده. هوای آن معتدل و دارای 81 تن جمعیت است. آب آنجا از رود خانه بادین آوا تأمین میشود. محصول آنجا غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
کنایه از گنبد است. (انجمن آرا). گنبد. طاق. گنبدی پوشش چون نیم دایره. (از فرهنگ خطی). رجوع به نیم خایه شود، نیم دایره: ز هقعۀ چو نیم خانه کمان بنات نعش از اول بنای او. منوچهری. تو زیر نرگسۀ خاک دهر رنجوری ز نیم خانه زرین گنبد مینا. مجیر. - نیم خانه مینا، کنایه از آسمان است. (از آنندراج) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
کنایه از گنبد است. (انجمن آرا). گنبد. طاق. گنبدی پوشش چون نیم دایره. (از فرهنگ خطی). رجوع به نیم خایه شود، نیم دایره: ز هقعۀ چو نیم خانه کمان بنات نعش از اول بنای او. منوچهری. تو زیر نرگسۀ خاک دهر رنجوری ز نیم خانه زرین گنبد مینا. مجیر. - نیم خانه مینا، کنایه از آسمان است. (از آنندراج) (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء)
خانه ای که در زیر زمین برای سکونت در ایام سرما سازند، محلی که برای پرورش انواع گل و گیاه در آفتاب رو سازند و دیوار ها و سقف آنرا از شیشه کنند گلخانه، جایی از حمام که زیر آن خالی است و در آن آتش افروزند، حجره ای که دارو سازان دارو ها را در آن خشکانند
خانه ای که در زیر زمین برای سکونت در ایام سرما سازند، محلی که برای پرورش انواع گل و گیاه در آفتاب رو سازند و دیوار ها و سقف آنرا از شیشه کنند گلخانه، جایی از حمام که زیر آن خالی است و در آن آتش افروزند، حجره ای که دارو سازان دارو ها را در آن خشکانند